داستان:عشق و خدا



استادی از شاگردانش پرسید: چرا وقتی عصبانی هستیم داد میزنیم؟

یکی از شاگردان گفت: چون در آن لحظه خونسردیمان را از دست می دهیم.

استاد گفت: این درست، اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان است داد می زنیم؟

بعد از بحث های فراوان سرانجام استاد چنین توضیح داد: هنگامیکه دو نفر از یکدیگر عصبانی هستند قلبهایشان از یکدیگر فاصله می گیرد. و برای جبران این فاصله مجبورند داد بزنند... هر چه عصبانیت بیشتر، فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس ستاد پرسید: هنگامیکه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می افتد؟ آنها به آرامی با هم صحبت می کنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلی به هم نزدیک است و هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان همچنان بیشتر می شود. سرانجام حتی نجوا هم نمی کنند و فقط یکدیگر را نگاه می کنند. این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت حس می کنی. اینجاست که بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست و می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی...



نظرات شما عزیزان:

atefeh
ساعت16:57---24 مهر 1393
به سرنوشت بگویید:

اسباب بازی هایش بی جان نیستند

آدمند

میشکنند

آرام تر ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : 25 / 6 / 1393برچسب:داستان کوتاه،خدا،عشق،داد،شلوغی،نگاه،استاد،شاگرد, | 5:11 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |